قهرمانی که دسته گل خودشو جبران کرد
سلام قهرمان امروز صبح من وشما با هم از خونه دراومدیم تا بریم سبزیفروشی محل و یه کم خرید کنیم. توی راه برگشت از جلوی اسباببازی فروشی رد شدیم که شما طبق معمول اینقدر اصرار کردی تا رفتیم تو و یه ماشین جدید برات خریدیم. اما مامان جون زیاد از شادی خرید ماشینت نگذشته بود که یه اتفاقی افتاد . اونم این بود: وقتی رسیدیم به در خونه داشتم در رو باز میکردم که از پشت در صدای زنگ تلفن به گوش رسید. خلاصه در رو باز کردیم و اومدیم تو وتلفن رو برداشتم. زندایی بود. همینطور که داشتم باهاش حرف می زدم رفتم دم در تا کفشها رو بذارم توی جاکفشی که یهو شما هم مثل شصتتیر پریدی پشت سرم و در رو روی من بستی! و این شد که من مون...
نویسنده :
مامانی
19:06